- بمون کوک! بهتره که نری… + بمونم که ناامیدش کنم؟ نمیتونم، نمیتونم وقتی تمام وجودم داره فریاد میزنه تو تمام اعتماد و امنیت ده سال گذشتهاش رو شکوندی، پیشش بمونم و باهاش چشمتوچشم بشم! نمیتونم بهش لبخند بزنم؛ در صورتی که میدونم تمام قولهای پاکمون آلوده شده به خون… - اما اون منتظرته. + اون منتظر من نیست؛ منتظر فرد دیگهایه که اون رو هم به وقتش میبینه، نه الان. - قولتون چی؟ + هنوز زمان هست، هنوز میتونم بهتر… هوسوک فقط الان بیخیال؛ لطفاً الان بیخیال این موضوع شو و باهام راه بیا.
- با من لاس نزن کیم تهیونگ! - چرا؟ میخوای بگی دوستش نداری یا اینکه هنوز از دستم عصبانی هستی؟ - چون بهت گفته بودم که اگه اینطوری بهم ابراز احساسات کنی، شل میشم و پاهام برات باز میشه. ⌯┈─┈⋆┈─┈⌯ @KTHFamily_Ups
- مادرم مسیحی بود... میگفت دین که داشته باشی زمانی که همهچی سخت و طاقتفرساست مسیح میاد کمکت و دلت رو آروم میکنه. تمامِ عمرم با مادرم کلیسا رفتم، عبادت کردم؛ اما بعدهاوقتی که همه چی سخت و کشنده شد، مسیح اون همه سالی که کلیسا رفتم رو بیجواب گذاشت، هر روز هزار بار مُردم، دیوونه شدم، تيمارستان رفتم؛ اما مسیح یکبار حتی به خوابم نیومد تا بهم بگه همه چیز آروم میشه... وقتی زندگی پَسَم زد، وقتی خنده ازم فرار کرد و قلبم تاریک شد، وقتی... وقتی حتی مسیح بهم پشت کرد تو بغلم گرفتی تهیونگ! چشمهای تو قلبم رو بغل کرد، نگاهت لبخند رو روی لبهام نقاشی کرد و خودت زندگی رو بهم برگردوندی... دیر پیدات کردم تهیونگ... خیلی دیر... بهم قول میدی که ترکم نکنی؟
- قول میدم که نذارم لبخند دوباره از روی لبهات بره... هیچوقت!