اشعار بانو سمیه تقوی

درود و سپاس از همراهی همیشه ی شما عزیزان

دعوتتون می کنم به حضور در دومین نمایشگاه کالیگرافی و نقاشیخطم در کنار دوستان
پنج شنبه نهم تیر ماه
ساعت ۱۶ مازیار ۶ نگارخانه اهورا

باعث خرسندی و افتخارمه حضورتون🙏


@parandeye_sharghi

─┅═༅𖣔𖣔𖣔🕊🦋🕊𖣔𖣔𖣔༅═┅─



باران ببار....

باران ببار تا دل من مست تر شود
شاید غم نبودن او مختصر شود
 
عطری بپاش روی نم خاطراتمان 
تا واژه های مرده ی من بارور شود 

گاهی به جای گریه فقط راه می روم
هی راه می روم که شبم با تو سر شود 

باران همیشه مرهم آتش نمی شود 
گاهی بهانه ایست که غم بیشتر شود
 
بعد از تو بود باورِ من شد که می شود
دنیا در  انحصارِ فقط یک نفر شود

 

#سمیه_تقوی (پرنده_شرقی)


@parandeye_sharghi

─┅═༅𖣔𖣔𖣔🕊🦋🕊𖣔𖣔𖣔༅═┅─




لعنت به باران و غم پاییز
آن عشوه و لبهای خندانت
لعنت به آن لحظه که چشمانم
زل زد به عمقِ مستِ چشمانت

عقل و دل و دین و جهانم را
بر باد دادم، بعد از آن دیگر
حتی خودم را برده ام از یاد!
جز عصرِ یک روز خوشِ آذر!

یک ساعت شماطه دارم که
با یاد تو کوکم، برو خوش باش
بایدتو را مِن بعد مابین
اشعارِ پر دردم کنم کنکاش

من از تضادی پر شدم که تو
آن را به جان خسته ام دادی
فنجان قهوه، قرصهای خواب
خوابی که از چشمانم افتادی

مثل مسلسل خاطرات تو
شلیک میشد بین افکارم
قانون بی قانونِ عشقی که
می کرد با تیرِ غم اعدامم

من زندگی را پس فرستادم
پیش خدایی که تو را برده
تو خوب بودی بد، به بیخ من
مثل خوره چیزی مرا خورده

دارم به آخر می رسم دیگر
از لاشه ام جز استخوانی نیست
این نیمه جانِ رو به مردن را
در سینه جز آتشفشانی نیست

لالا شنیدم لای ، لا، لایی
گفتند تکرارش کنم، کردم
خوش بود آن لحظه که فهمیدم
اشهد برای رفتنم خواندم


#سمیه_تقوی(پرنده شرقی)


@parandeye_sharghi

─┅═༅𖣔𖣔𖣔🕊🦋🕊𖣔𖣔𖣔༅═┅─

داغ عشق

تصور منِ بی تو خیال باطل شد
تمام روح و تنم در تو می تنید، بیا

محال می شود آری نبودنت هر دم
خدا مرا ز چه رو بی تو آفرید؟! بیا

شبیه معجزه ای شو که سخت ویرانم
و کار عقل و دلم در جنون کشید، بیا

تمامِ آنچه نباید به دوش خسته ی من
فراری از چه؟گناهت کسی ندید، بیا

خیال می کنمت، عین واقعیت باش!
عزیزکم! بخدا طاقتم برید، بیا

به سخت جانی خود باورم نبود ببین!
تمام موی سرم بی تو شد سفید، بیا

چگونه در رقم عمر شد حساب ،کسی
که داغ عشق ز چشمش چکید،! بیا

#سمیه_تقوی(پرنده شرقی)

@parandeye_sharghi

─┅═༅𖣔𖣔𖣔🕊🦋🕊𖣔𖣔𖣔༅═┅─


#رفت

رفت آن گونه که این خسته دگر جان نگرفت
هیچ دردی ز دلم مثل تو تاوان نگرفت

کاش می شد که فراموش کنم یادت را
یک شب آغاز نشد !یک شبه پایان نگرفت!

چشم را گفته ام از دور تماشایش کن
دیده خونین شدو از سمت تو باران نگرفت

حسرت از هر نفسم می چکد و می سوزد
داغِ این عشق، کمی هم به من آسان نگرفت!

کل عمرم قفسی شد که فقط خاطره ات
شده محبوس و سراغ از غُلُ و زندان نگرفت

هر چه گل بود زباغ دل من چید خدا
انتقام از چه مگر پرسش یکسان نگرفت؟

 
#سمیه_تقوی(پرنده شرقی)



@parandeye_sharghi

۱۳ اردیبهشت
پس از نماز عید فطر
حرم رضوی