بابام ۵۰ سالشه دقیقا ولی تازه به مامانم
بابام ۵۰ سالشه دقیقاً ولی تازه به مامانم گفته: برام از اینا بخر (اشاره به هودی داداشم). بعد دلش نتونسته منتظر بمونه همون هودی رو پوشیده :))))
به خودت بیا مرد. نیم قرنت شده.
احساس می‌کنم ظرفیتم برای شنیدن اخبار ناگوار پر
احساس می‌کنم ظرفیتم برای شنیدن اخبار ناگوار پر شده.. دلم می‌سوزه، قلبم آتیش می‌گیره برای همه‌ی این اتفاقات. همه‌ی آرزوهایی که یا به گلوله بسته شدن یا به دار آویخته شدن یا تو هوا موشک خوردن.
دلم می‌گیره برای اینکه رو نفت خوابیدیم و مردممون تو سرما و گرما تو صف مرغ یخ زده وایمیسن.
مردم ما باشکوه‌تر از اینی هستن که اینا ساختن. مردم ما عزت و احترام و شرف دارن... مردم ما گناه دارن که همیشه گیر آدم ناحسابی‌ها افتادن.
امروز برای اولین بار قورمه‌سبزی پزیدم و اونی
امروز برای اولین بار قورمه‌سبزی پزیدم و اونی که گفته بود آشپزی سخته رو بیارین کتک بزنم. به نظرم یکی از لذت‌بخش‌ترین کارهای دنیاست. لحظه‌ای که غذا رو می‌چشی و خوشمزه شده انگار موفقیت روزت تیک خورده :))🤤
من لاغرم و کم غذا ولی بسیار شکمو. یعنی اگه یه وعده غذا نباشه رسوا می‌کنم.‌ من نه، شکمم از سر و صدا.
اون لحظه‌ها عین روز برام روشنن نشسته بودیم
اون لحظه‌ها عین روز برام روشنن.‌
نشسته بودیم دور شوفاژ جای همیشگی توی خوابگاه. «زی» گوشیش دستش بود و گفت: آقا یه هواپیما نزدیک تهران سقوط کرده.
گفتیم چی بوده کجا بوده مسافربری بوده؟ هرکدوم یه سوال می‌پرسیدیم.
گفت پرواز خارجی بوده. نزدیک به محل پرواز سقوط کرده. به علت نقص فنی. (بعد روی یه نقشه نشونمون داد).
قشنگ یادمه که گفتم: وا مگه میشه هواپیما به علت نقص فنی این‌قدر نزدیک به فرودگاه سقوط کنه؟ انگار از بابلسر بره بابل سقوط کنه. بعدم نقص فنیش این‌قدر تو چشم بوده که ۲۰ ۳۰ کیلومتر اونورتر سقوط کرده. چرا کسی متوجهش نشده؟ یه کم مشکوکه قضیه.
«فی» گفت: تو همیشه بدبینی.
و چند روز بعد... 💔
بابا من الان باید پیج بلاگریمو می‌زدم و
بابا من الان باید پیج بلاگریمو می‌زدم و تو بیو می‌نوشتم: روزانه‌های یک نوعروس در حال خرید جهیزیه برای آشیونه‌ی عشق 👩‍❤️‍👨
کاش یه روز یه روز هم شده تو
کاش یه روز، یه روز هم شده تو این کشور با یه خبر خوش از خواب بیدار شیم. چه می‌دونم تو یه زمینه‌ی خوب اول شدن، واریز یه پول ملی به حساب همه، کشف یه داروی مهم.
ولی چی؟ با چه اخباری بیدار میشیم.
دلم می‌سوزه برای مردمی که تنها خواسته‌شون یه زندگی آرومه.
حالا که دارم می‌خوابم فکرم میره سمت اون
حالا که دارم می‌خوابم، فکرم میره سمت اون روزی که کنار رودخونه بهش گفتم: بیا دیگه ادامه ندیم.
یا اون روزی که مشهد بود و بهش گفتم: تمومش کنیم. و بعد جواب تماسا و پیاماشو ندادم.
یا یه روزی که گفتم: راهمونو از هم جدا کنیم.
بارها این جملات بی‌رحمانه رو گفتم و خرس قهوه‌ای هربار گفت: بیا درستش کنیم.
شاید فقط باید بخاطر این از خودم ممنون باشم که به حرفش گوش کردم. سعی کردم باهاش درستش کنم و هزار بار از اون تشکر کنم که به حرفم گوش نکرد :))
اگه اون اتفاقا میفتاد، هیچ‌وقت این ذوق و لبخند از ته دل و اشک شوقی که این چند روزی داشتم رو تجربه نمی‌کردم.
می‌دونید ما برای این عشق، خیلی زحمت کشیدیم. شاید برای همینه که برام ارزشمندترین دارایی دنیاست.❤️
معمولا آخر شب حرفا میشه حرفای ما
معمولاً آخر شب حرفا 😈 میشه.
حرفای ما:
اگه نظر منو میخواید اصا درس نخونید شوهر
سنت پترزبورگ نشین ساکن شمال
اگه نظر منو میخواید اصا درس نخونید شوهر کنید بره بابا
اگه نظر منو میخواید فقط فرار کنید.
از طرف یکی که هم شوهر داره هم درس به هیچ کدوم هم نمی‌رسه :))
اگه نظر منو میخواید اصا درس نخونید شوهر
Forwarded from خانوم‌یـآس (یاسمَن)
اگه نظر منو میخواید اصا درس نخونید
شوهر کنید بره بابا

506637

Каналов

2365983

Сообщений